زمان تقریبی مطالعه: 17 دقیقه
27 ژوئن 1880، در غرب توسکومبیا، آلاباما؛ در خانهای به نام آیوی گرین، دختری زیبا و سالم از خانواده کلر چشم به جهان گشود. آن دختر زیبا که ثمره ازدواج آرتور کلر و کاترین آدامز کلر بود، هلن نام داشت. امروزه ما هلن کلر یا هلن آدامز کلر را به عنوان یک نویسنده آمریکایی، مدافع حقوق معلولیت، سخنران و فعال سیاسی میشناسیم. او اولین فرد نابینایی بود که مدرک لیسانس هنر را دریافت کند. زندگی نامه هلن کلر پر از فراز و نشیب است برای همین خواندن آن برای تمام افرادی که برای رسیدن به موفقیت تلاش میکنند جذاب و شنیدنی است.
کودکی و نوجوانی هلن کلر
داستان زندگی هلن کلر از آن جهت شنیدنی است که باعث میشود ناامیدی را کنار بگذاری و برای آیندهات تلاش کنی. داستان هلن از آنجایی دچار طوفان شد که بینایی و شنواییاش را از دست داد. هلن به همراه چهار خواهر و برادر و والدینش در خانه اجدادی خود که قصر کودکیهای او بود، زندگی شادی داشتند. اما این شادی دوام زیادی نداشت و در سال 1882، زمانی که هلن تازه 19 ماهه شده بود، دچار تب شدیدی شد و در بستر بیماری افتاد. پزشک خانوادگی آنها، بیماری او را تب مغزی نامید که موجب افزایش شدید دمای بدن هلن کوچولو شده بود. چند روز پس از شروع تب، مادر کلر متوجه شد دخترش هنگام صدا زدن او برای شام یا زمانی که مقابلش صحبت میکنند، هیچ واکنشی نشان نمیدهد.
بدین ترتیب آنها متوجه شدند هلن دچار نابینایی و ناشنوایی شده، این موضوع خنده را از خانواده کلر گرفت و رنگ تیره به رخسار زندگیشان زد. آنطور که هلن در زندگی نامه خود آن زمان را با عبارت «زندگی در دریا، در مه غلیظ» توصیف کرده است.
هلن کلر چه طور توانست به زندگی برگردد؟
بعد از این اتفاق کودکی هلن در سکوت و سیاهی به کندی میگذشت، او ابتدا تمام تلاش خود را کرد تا بتواند با علائم خانه ارتباط برقرار کند. بعد از شناخت خانه، نوبت به پیدا کردن نشانههای اعضای خانه رسید، نشانههایی مانند ارتعاش قدمهایشان به هلن کمک کرد تا بتواند تا حدودی با مارتا واشنگتن، دختر آشپزخانه که دو سال از او بزرگتر بود، ارتباط برقرار کند. این حادثه باعث شده بود از حوا دیگرش مانند لامسه بیشتر بهره ببرد و هوش فضاییاش تقویت شود.
کاترین، مادر هلن کلر، در سال 1886، با الهام از یادداشتهای چارلز دیکنز درباره تحصیل موفق لورا برگمن که زنی ناشنوا و نابینا بود، هلن و پدرش را برای مشاوره نزد پزشک جولیان جیسولم، فرستاد. جیسولم آنها را نزد الکساندر گراهام بل که آن موقع با کودکان ناشنوا کار میکرد، ارجاع داد. بل نیز به آنها توصیه کرد تا با مؤسسه نابینایان پرکینز، در شهر برگمن که خودش آنجا تحصیل کرده بود، تماس بگیرند.
نتیجه این رفتوآمدها منجر شد به اینکه هلن در هفت سالگی، اولین معلم و همراه همیشگی خود، آن سالیوان، فارغالتحصیل ۲۰ساله و مربی مدرسه پرکینز، را که خود دچار اختلال بینایی بود، ملاقات کند.
افراد تأثیرگذار در زندگی هلن کلر
کلر در زندگیاش از افراد زیادی تأثیر پذیرفت که در ادامه به آنها اشاره میکنیم:
هلن کلر و خانوادهاش
پدر هلن کلر، آرتور، تا زمان جنگ داخلی یکی از نخبگان بردهداری بود، در طول جنگ داخلی به عنوان افسر، در ارتش کنفدراسیون خدمت کرد و پس از جنگ ویراستار مجله Tuscumbia North Alabamian شد.
مادرش، کاترین، دختر چارلز دبلیو آدامز، ژنرال کنفدراسیون توسکومبیا بود.
هلن در جامعهای زندگی میکرد که مردم زمانهاش، در جهل بودند و از پیروی جهل لذت میبردند؛ یکی از باورهای جاهلانه آن زمان، این بود که زنان معلول حق عاشق شدن ندارند و ازدواج یا تجربه هر لحظه عاشقانهای برای آنان تابو بود.
اما عشق که درکی از معلولیت و تابو نداشت، در 35 سالگی کلر، سراغ او رفت، هلن عمیقاً عاشق مردی به نام پیتر فاگان، خبرنگار سابق روزنامه که به عنوان منشی او کار میکرد، شد. آنها مخفیانه ازدواج کردند و تصمیم گرفتند تا با هم فرار کنند. ولی قبل از موفق شدن، دیگران متوجه شدند. آنها هلن را از ادامه کار به دلیل ناتوانیهایش منع کردند و همینطور مشکلاتی برای خانواده هلن و سالیوان به وجود آوردند که همین امر باعث شد تا هلن بیخیال عشق خود شود.
هلن بعدها در نوشتههای خود ذکر کرده: «از اینکه ازدواج نکردم، پشیمانم! و اگر میتوانستم ببینم، اولازهمه ازدواج میکردم».
مربی کلر، سالیوان
سالیوان یکی از تأثیرگذارترین افراد در کودکی و نوجوانی هلن کلر است. سالیوان بعد از آشنایی با کلر، اقدام به آموزش خواندن و نوشتن به او کرد. سالیوان، در 5 مارس 1887، به خانه کلر رسید. روزی که کلر، از آن به عنوان روز تولد روح خود یاد میکند و این شروع یک رابطه ۵۰ساله بین آنها بود. سالیوان بلافاصله شروع به آموزش هلن کرد، تا با املای کلمات در دست او ارتباط برقرار کند.
آموزش هلن کلر با رویکرد شناختی
آموزش او با “d-o-l-l” عروسکی که برای کلر به عنوان هدیه آورده بود، شروع شد. هلن در ابتدا به سختی با درسهایش دست و پنجه نرم میکرد، زیرا نمیتوانست متوجه شود که هر شیء دارای کلمهای است و باید آن را شناسایی کند. گاهی هلن به قدری ناامید میشد که پرخاشگری میکرد و وسایل نزدیک خود را میشکست. اما به مرور با تقلید از حرکات دست سالیوان، قدم به سوی پیشرفت برداشت. کلر نوشته است: «من در ابتدا نمیدانستم که یک کلمه را املا میکنم یا حتی کلماتی وجود دارند. من تنها به سادگی انگشتانم را به تقلید میمون وار وادار میکردم.»
یک ماه بعد، هلن متوجه شد، حرکاتی که معلمش کف دست او انجام میدهد، در حالی که آب خنک روی دست دیگرش میریزد، نماد «آب» است. کلر از این کشف و تفکر تازه یکپارچه شور و اشتیاق شد، گویی هوشیاری مه آلودی که آن را فراموش کرده بود، به دست آورده است؛ هیجان بازگشت فکر و آشکار شدن راز زبان، آتش آموختن را در دلش شعلهور کرد. کلر در دفترچه خاطرات خود آورده است: «آن زمان میدانستم که w-a-t-e-r به معنای چیز شگفتانگیزی است که بر دستانم جاری بود. کلمه زندگی بخش آب، روح من را بیدار کرد، به آن نور داد، امید داد و آزادش کرد!»
هلن کلر از سالیوان خواهش کرد، نام تمام اشیای دیگر در دنیا را به او بیاموزد و این سر آغاز آموزش او بود.
تأثیر مارک تواین بر زندگی هلن
هنگامیکه داستان او برای عموم مردم شناخته شد، کلر شروع به ملاقات با افراد مشهور و با نفوذ کرد. یکی از آنها، نویسنده مارک تواین بود که بسیار تحت تأثیر هلن قرار گرفت. تواین از صمیم قلب میخواست برای او کاری انجام دهد بنابراین او را به دوستش هنری هالستون راجرز، یکی از مدیران شرکت استاندارد اویل، معرفی کرد. راجرز و همسرش، ابی، به قدری تحتتأثیر استعداد، انگیزه و اراده کلر قرار گرفتند که قبول کردند هزینه تحصیل او را در کالج رادکلیف بپردازند.
بررسی هوش هشتگانه گاردنر در زندگی هلن کلر
هر آدمی هوش منحصر به فرد خود را دارد و کلر ثابت کرد حتی معلولیت نمیتواند مانع بروز آن شود. در ادامه به بررسی انواع هوش گاردنر در زندگی کلر میپردازیم.
هوش کلامی هلن کلر
کلر در زندگیاش و با تمام محدودیتها مصمم بود، تا بتواند در حد امکان با دیگران ارتباط برقرار کند، پس صحبت کردن را آموخت و به چندین روش ارتباطی، از جمله خواندن با رلب (یعنی استفاده از انگشت برای احساس کردن لب و گلوی گوینده)، خط بریل، تایپ و املای انگشتی تسلط پیدا کرد. زبان او در هنگام صحبت کردن کمی تأخیر داشت، اما نه تنها این موضوع مانع از داشتن صدا و صحبت کردنش نشد، بلکه او از زبان و نوشتار به صورت مناسب برای بیان اندیشه و احساسات خود استفاده میکرد و همیشه سعی داشت، واژگان درست را در جای درست به کار ببرد؛ همین ویژگی باعث شد تا نویسندهای زبردست و بزرگ شود این علاقه و شوق در او نشاندهنده هوش کلامی بالا و تقویت شده در اوست.
هوش موسیقیایی کلر
هلن کلر متوجه شده بود که با قرار دادن نوک انگشت خود روی میز طنین دار، میتواند موسیقی نواخته شده نزدیکی را احساس کند. هلن میتوانست با احساس ضربان و ارتعاش موج، بدون شنیدن هیچ صدایی موسیقی را درک کند و از آن لذت ببرد، این ویژگی خارقالعاده از هوش موسیقایی بالای او خبر میدهد.
هوش دیداری _ فضایی کلر
هوش دیگری که در کلر تقویت شده بود هوش دیداری فضایی بود. شاید برایتان جالب باشد چهطور کسی که نمیتواند ببیند هوش دیداری_فضایی بالایی دارد؟ اما دیدن با چشم بسته هزار بار سختتر از دیدن با چشم باز است. او در خیالش تمام خانه را تجسم کرده بود و بسیار در تعیین جهتها آگاهانه رفتار میکرد.
فعالیتهای اجتماعی کلر و هوش برون فردی او
علاوه بر تمامی مواردی که ذکر کردیم، هلن توانایی درک نزدیکان، شناخت نیتها و خواستههای آنها را داشت، او از ارتباط برقرار کردن با دیگران لذت میبرد و دوستهای فراوانی در اطراف خود داشت و در بسیاری از فعالیتهای اجتماعی شرکت میکرد.
به طور مثال او در سال 1915، به کمک جرج کسلر، شهرساز پیشگام آمریکایی، سازمان بینالمللی هلن کلر (HKL) را تأسیس کرد. این سازمان به تحقیقات در زمینه بینایی، سلامت و تغذیه اختصاص دارد. امروزه HKL در 22 کشور فعال است و با برنامههای خود که میلیونها نفر از آنها بهرهمند میشوند، در بین مؤثرترین مؤسسات خیریه در جهان قرار دارد.
کلر که معتقد بود، فقرا به دلیل ستم صنعتی زمینخوردهاند، میخواست فرزندانی که در خانوادههای فقیر به دنیا میآیند، فرصتهایی مشابه دیگران برای موفقیت داشته باشند، بنابراین در سال 1916، به NAACP، انجمن ملی پیشرفت رنگین پوستان، کمک مالی کرد. در 22 ژانویه همان سال، کلر و سالیوان به شهر کوچک Menomonie در غرب ویسکانسین، سفر کردند و سخنرانی سرشار از پیامهای زیبای خوشبینی، امید و شادی، در ساختمان Mabel Tainter، انجام دادند. این سخنرانی که دختر شگفتانگیزی در جدال با مشکلات سهگانه نابینایی، لالی و ناشنوایی پیروز شده است و درباره شادی صحبت میکند، همواره الهامبخش کسانی است که آن را شنیدند.
او از سال 1924 تا 1968، در بنیاد آمریکایی نابینایان (AFB)، فعالیت میکرد. همچنین در این مدت به ایالات متحده و 35 کشور دیگر سفر کرد و در آن جا اقدام به سخنرانیهای انگیزشی و حمایت از نابینایان میکرد.
تمام این فعالیتها نشاندهنده حس دیگر دوستی و هوش برون فردی در اوست.
تحصیلات هلن کلر
از ماه مه 1888، هلن در مؤسسه نابینایان پرکینز شروع به کارکرد. در سال 1890، او به کلاسهای سخنرانی در مدرسه ناشنوایان هوراس مان در بوستون رفت و 25 سال زحمت کشید تا صحبت کند، تا دیگران بتوانند او را درک کنند.
در سال 1894 کلر و سالیوان به نیویورک مهاجرت کردند و به مدت دو سال، کلر در مدرسه ناشنوایان رایت – هومیسون در شهر نیویورک تحصیل کرد. او در آنجا روی بهبود مهارتهای ارتباطی خود کار کرد و دروس منظم آکادمیک را مطالعه کرد.
سال 1896، آنها به ماساچوست بازگشتند. در همین زمان، کلر تصمیم گرفت که به کالج برود و در مدرسه زنان جوان کمبریج، یک مدرسه مقدماتی برای زنان، شرکت کند.
هلن توانست در سال 1900، به کالج رادکلیف دانشگاه هاروارد، وارد شود.
کلر در سال 1904 و در سن 24 سالگی، از کالج فارغالتحصیل شد، او اولین ناشنوا و نابینایی بود که مدرک لیسانس هنر را دریافت کرد.
کتابهای هلن کلر
نویسنده بزرگ هلن کلر اولین کتابش را در سن یازده سالگی نوشت که «پادشاه فراست» نام دارد. بعدها و در اواخر فارغالتحصیلی هلن از دانشگاه، آن سالیوان، دوست و همراه هلن، عاشق مردی به نام جان میسی شد که این عشق شورانگیز به ازدواج آن دو ختم شد. ولی این موضوع هیچ وقت موجب دور شدن هلن و آن از یکدیگر نشد، بلکه کلر در آستانه 22 سالگی، دومین کتاب خود را، با نام «داستان زندگی من» که بیانگر زندگی شخصی او تا سن 21 سالگیاش بود، با کمک سالیوان و همسر او، به چاپ رساند.
او در سال 2007، مقالهای درباره نابینایی کودکان نوشت و به این نتیجه رسید: «میتوان با شستن چشمهای نوزاد تازه متولد شده، با محلول ضدعفونیکننده، احتمال نابینایی در دوران کودکی را کاهش داد». در آن زمان تعداد کمی از پزشکان این کار را انجام میدادند که با حمایت کلر، این اقدام بهداشتی بهسرعت مورد پذیرش همه قرار گرفت.
یک سال بعد، کتابی با عنوان «دنیایی که در آن زندگی میکنم»، منتشر کرد و به خوانندگان پنجرهای درباره احساس خود نسبت به جهان، نشان داد.
او در سال 1909، به حزب سوسیالیسم آمریکا پیوست و تا سال 1921، به طور فعال در حمایت از طبقه کارگر مقالاتی نوشت. مجموعهای از مقالات او با عنوان «خارج از تاریکی» در سال 1913 منتشر شدند. سالیوان برای دور کردن ذهن کلر از مسائل سیاسی، او را به ملاقات مردی به نام فیلیپس بروکس فرستاد. بروکس یک مسیحی بود و هلن را با مسیحیت آشنا کرد. پس از آن هلن کتاب «زندگینامه معنوی او، مذهب من» را در سال 1927 چاپ کرد.
کلر نویسندهای بزرگ و پرکار و با هوش کلامی بالا بود. او 14 کتاب و صدها سخنرانی و مقاله در مورد موضوعات مختلف از دنیای حیوانات گرفته تا مهاتما گاندی نوشت. برگزیدهترین کتابهای او، «داستان زندگی من»، «عمو سام داره زنگ میزنه»، «خارج از تاریکی» و «مذهب من» هستند.
خصوصیات اخلاقی هلن کلر
در کودکی هلن، دنیا با او مهربان نبود و در صورتی که میتوانست مانند هزاران کودک دیگر بشنود و ببیند، دوران خردسالی را در تاریکی و سکوت گذراند؛ اما برخلاف هزاران انسان بینا و شنوای دیگر تسلیم و دلسرد نشد؛ او با تلاشش تمام چیزی را که از آن محروم شده بود، باز پس گرفت.
او به جای چشم سر با چشم ذهن به تماشای جهان پرداخت و به جای شنیدن با گوش، صداها را لمس کرد.
تمایل به درک اطراف و متفاوت نبودن به همراه اراده و سخت کوشیاش بود که او را به اسطورهای الهام بخش تبدیل کرد. بدین ترتیب، راز موفقیت هلن کلر ایمان به توانستن، نترسیدن از شکست و تلاش او بود.
جوایز و افتخارات هلن کلر
نویسنده و سخنران بزرگ هلن کلر، به دلیل فعالیتهای اجتماعی و تلاش بی پایانش برای ساختن دنیایی بهتر مورد تحسین بیشتر کشورهای جهان بود.
در سال 1952، کشور برزیل نشان صلیب جنوبی خود را به او اعطا کرد. در همان سال او لژیون افتخار، بالاترین نشان فرانسوی برای شایستگیهای نظامی و مدنی را نیز دریافت کرد. از سال 1954، محل تولد او به عنوان یک بنای تاریخی ملی، تعیین شده است و هم اکنون یک موزه خانگی است.
3 سال بعد، در سن 75 سالگی، او اولین دریافت کننده قلب طلایی فیلیپین شد. همچنین در 14 سپتامبر 1964، رئیسجمهور جانسون، بالاترین نشان افتخار غیر نظامی ایالات متحده، یعنی مدال آزادی ریاست جمهوری را به او عطا کرد. همان دم، او یکی از 20 زنی بود که در تالار مشاهیر ملی زنان، در نمایشگاه جهانی نیویورک انتخاب شد.
هلن در 1 ژوئن 1968، بعد از 88 سال دیدن در تاریکی و شنیدن با حس لامسه، در هنگام خواب، دل از دنیا برید و دیگر بیدار نشد. او در طی این مدت جوایز دیگری چون گنجینه مقدس ژاپن و مدال طلای لیاقت لبنان را دریافت کرده بود. پس از درگذشتش، در سال 1971، نامش به فهرست نامهای تالار مشاهیر زنان آلاباما پیوست.
جملات برگزیده هلن کلر
۱- «راه رفتن با یک دوست در تاریکی بهتر از راه رفتن در نور به تنهایی است.»
۲- «ترحم بدترین دشمن ماست و اگر تسلیم آن شویم، هرگز نمیتوانیم در این دنیا کاری عاقلانه انجام دهیم.»
۳- «چیزی که من به دنبالش هستم آن بیرون نیست، در درون من است.»
۴- «همه دنیا پر از رنج است. همچنین پر از روشهای مقابله با این رنجهاست.»
۵- «بهترین و زیباترین چیزهای دنیا را نمیتوان دید یا حتی با دست لمس کرد، باید آنها را فقط با قلب احساس کرد.»
۶- «این را بدانید که وقتی یک در بسته میشود، در دیگری باز میشود. اما ما اغلب چنان با تأسف به در بسته نگاه میکنیم که دری که به روی ما باز شده را نمیبینیم.»
۷- «زندگی یا یک ماجراجویی بزرگ است یا کاملاً بی معنی است. انتخاب با شماست.»
۸- «هر چیزی شگفتیهای خود را دارد، حتی تاریکی و سکوت. من آموختهام که در هر وضعی قرار بگیرم، خرسند باشم.»
۹- «موفقیت و خوشبختی شما در وجود خود شماست. پس تصمیم بگیرید که شاد باشید. شما همراه با شادی درونتان میتوانید یک تیم شکستناپذیر در برابر مشکلات تشکیل دهید.»
۱۰- «تنها چیزی که بدتر از نابینایی است این است که فردی بینا نتواند ببیند.»
۱۱- «ما میتوانیم هر کاری را که میخواهیم انجام دهیم (به هر هدفی برسیم)، اگر به اندازه کافی به آن پایبند باشیم.»
۱۲- «خوشبینی، ایمانی است که منجر به موفقیت میشود. همچنین این را بدانید که هیچ کاری بدون امید و اعتماد به نفس انجام نمیشود.»
سؤالات متداول
هلن آدامز کلر، یک نویسنده و سخنران آمریکایی بود که در 2 سالگی در اثر بیماری نابینا و ناشنوا شد. ولی بااینحال توانست از دانشگاه هاروارد فارغالتحصیل شود و پس از آن با دنیای اطراف ارتباط برقرار کند. او به یکی از مدافعان نابینایان و ناشنوایان تبدیل شد و یکی از بنیانگذاران ACLU، اتحادیه آزادیهای شهروندی آمریکا بود.
هلن بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین افراد قرن بیستم شناخته شده است. اما از افراد تأثیرگذار در زندگی خود او، خانم آن سالیوان؛ معلم، دوست و همراه همیشگی هلن در سراسر زندگیش بود. خانم سالیوان نیز نابینا بود، او ابتدا معلم او بود و سپس مشوق او در راه رسیدن به خواستههایش شد.